اولین سفر با سپهرجون
بعد از عروسی عمو فرزاد به آناجون گفتم میخوام برم خونم اصفهان .آنا جون میگفتن تو بچه داری بلد نیستی نمی تونی اما من اصرار کردم که برم آخه بابایم اونجا تنها بود و میخواست گل پسرشو ببینه. به خاطر همین پدر جون بلیط هواپیما واسمون گرفتنو من و تو باهم راه افتادیم. خیلی نگران بودم .همش میترسیدم اگه یهو گریه کنی یا شیر بخوای من چی کار کنم. اما خدا رو شکر به خیر گذشت .تو همش خواب بودی. توی فرودگاه بابایی اومد به استقبالمون. ...
نویسنده :
مامان نسرین
9:07